سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
   

 

تاریکیها رابه لحظات تلخ گردبادها سپردم
 
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

» ......
» ....
» با خود منطقی باشیم
» شناخت
» با نا خواسته ها چگونه باشیم؟؟؟؟
 

با نا خواسته ها چگونه باشیم؟؟؟؟ شنبه 85/12/5
 

بعد ازتموم شدن کارهاش خودشو مشغول به مطالعه مطلبی جذاب میکنه همچین در بحر آن قرار گرفته که احساس میکنه فیلمی از نظرش میگذره اما در همان حال کسی مزاحمش میشه که نه یکبار بلکه بارها وبارها  براش ایجاد مزاحمت کرده وروی اعصابش میره !چه حالی بهش دست میده؟ چه مشکلاتی رو با اون سر کرده تا تونسته به اجبار با او کنار بیاد اما باز روی اعصابشه سعی میکنه که خودشو با مسائل دور وبر مشغول کنه بلکه مزاحمتهای اونو کمتر متوجه بشه ولی باز باید به خانه اول برگرده چه کنه میدونه که قدرشو نمیدونه چرا باید متحمل همچین مسئله ای باشه وقتی فکر میکنه که برای همیشه از پیشش میره خوشحاله  وقتی بخود میاد بازم اونو در زندگیش میدونه بازم در عذابه .حالا او فهمیده که زندگی رو بهش به این شیوه تحمیل کردندیک تحمیل اسفناک .آخه وقتی یک کاری هم که به او بخواد بسپاره یا خرابش میکنه یا اصلا خودشو به نفهمی میزنه . خوب براش زیاد توضیح داده اما بازم نمیگیره !!!!! . می خواد بره و این زندگی رو که او درش اومده رو کنار بزنه نمی تونه چرا که اسیره ومسئولیت داره می خواد بمونه باز نمی تونه چرا که او دائم رو اعصابشه. اما باز داره تحمل میکنه فکر میکنی آینده او با او چی میشه؟ آیا ممکنه که دیونه بشه؟چرا که از زندگیش هیچی ندونسته .تا اومد بخودش بیاد اسیر شد بعد از اونم که یاد گرفت چطور باشه این موضوع بهش تحمیل شد! حالا تکلیف او چی میشه؟آیا دیونه میشه؟یا.........



مبهم خدا میدونه که چی میشه آخه اونکه مزاحمه دائم حرفهای تکراری میزنه براش باید مسئله ای رو چند بار بگی! چرا که بیشتر اوقات فراموشش میشه وقتی بخوای راهنمائیش کنه بازم رو اعصابشه چرا که دیر میگیره خدا نکنه چیزی بهش بگه که دیگه ول نمی کنه ودائم چرت وپرت تحویلش میده بخاطر همان هم که شده هر چه سریعتر میخواد خودشو کنار بکشه  میدونی آخه اون دیگه از اون خسته شده .....



 حالا فکر میکنی چی میشه آیا اون دیونه میشه؟یا.......



وقتی فردی را دوست نداری! که چه عرض کنم دوستش داری ها خوب... اما دوست داشتن  دورادور نه اینکه دائم باعث اذیتت بشه درست میگم؟ ومجبور باشی که مدام او را تحمل کنی آخر تا به کی ظلم را در خود قبول کردن .اگه هم بخواد دوستش داشته باشه و بخواد  تمام ساعات روز را  با او روبرو بشه خوب براش این مسئله خسته کننده میشه  ودر خود دائم فریاد می زنه که باز هم اونکه باعثه اذیته رهایم نمیکنه. پس چه کنه؟ آخه اونکه وارد زندگیش شده مدام رو اعصابشونه خوب بایستی چه کار کنه که از دستش رها بشوند. نه موقعیت خوبی داره ونه تونسته که خودشو باصداقت جا کنه میگی  چطور با اون کنار بیاد؟ اونکه که وجود اونو برحسب تحمل میذاره نه بحساب خواستن .اصلا میدونی چیه اون از ریشه اشخاصیه که با اون وخانواده اش تقارن نداره نمیتونه و نمیتونه اونو از خودش بدونه سعی خودش و کرده اما نشده فقط میدونی امیدشو به چی بسته ...آره امید بخدا  میدونه اونکه اونو یاری میکنه ولی آخه تا به کی؟! همچون مسئله ای رو باید در خود حبس کنه ودم نزنه . نخواستن در برابر اجبار مسائل زندگی . اصلا تمکن در زندگی یعنی چی؟ چرا می گویند خونه جائیه که باید راحت باشیم .اما این آسایش از اون سلب شده بازهم تحمل تا به کی؟



از اینها که بگذریم هر جائی که رفت مستقیم یا غیر مستقیم از زندگیشون بیرونش کردند ... یکی میگفت همین بتونم یک دختر خودمو نگهدارم خدا میدونه این خیلی خوب بودها اما دونستم که باز همون شیطان دو جلده اونم فریب داده . اون یکی میگفت بین منو شوهرم دائماّ باعث اختلاف شده البته این بنده خدا دوست داشت که او همراهش باشه اما اون بد جنسه تو نخش می رفت تا منصرفش کنه  که  متاسفانه شد. همون که  جنس خیلی بدی داشت وشیطان دو جلده بود از روز اول گفت نان خشک باشه غذای دائمی من اما اون حق نداره پاشو توی خونه من بذاره از هولشم که شده زودی امان نداد گذاشت یکی دیگه دنیا بیاد که بلکه همجنس این میهمان بیچاره نباشه تا جنس جلبش رو نشه اما خداوند بنده هاشو که بهتر میشناسه درست میگم؟اون چیزی که میخواست نشد چرا که این نمونه از افراد فقط فکر خودشونند به دیگری توجه ندارند آره برای سود کاری خودشون فقط در جمع خود شیرینی می کنندوتظاهر بخوبی میکنند متاسفانه اهمیتی به قشر پائین جامعه نمیدن. اما برای رونق کاری خودش گاهی خود شیرینی میکنه  نه بخاطر خدا بلکه برای منافع شخصی خودش واقعا برایش متاسفم. بهر حال هر کسی با بهانه های جور وناجور اونو از خونه شون درش کردند.بهر حال فکر میکنم که خودشون وخانوادشونو راحت کردند تا کی بخواهند اسیر یک همچین مزاحم روی اعصاب باشند .



 بهر حال اونهم پناهشو به اینجا آورده اما چون کمی اختلاف پیش اومده و از دور وبر شیطونی هم می کنند این بنده خدا هم دیگه از اون خسته شده.خودش هم میدونه که از کجا این ناراحتیها بوجود می آد ولی باز اهمیتی به این مسائل نمی ده باز تحمل میکنه اما دیگه......



در خود احساس افسردگی میکنه طوریکه حس میکنه تمام وجودش از دست اون خسته شده. بازهم میگم خودشو  با مسائل دوروبر مشغول میکنه که وجود اونو کمتر احساس کنه .. فقط از خدا یاری می طلبه حالا خدا کی صداشو بشنوه نمیدونم .........ولی خوب همینکه خدا رو یاری خودش میدونه یک دنیا سپاسگذاره.


مثل اینکه خدا داره کمکش میکنه !!!! آره اون داره آدم کاملی میشه یعنی دیگه داره یه چیزههائی رو خوب می فهمه دیگه نمی خواد اذیت کنه خوب شایدم نمیدونسته ولی حالا داره متوجه اشتباهاتش میشه دیگه سرش تو کار خودشه این بنده خدا هم کمی آروم شده ودائم شکایت از موقعیت نمی کنه خوب می شناسمش اگه از موضوعی ناراحت باشه بهر حال خودشو نشون میده اینطور خوبه دیگه چون باید دونست که ..........



 

پیام های دیگران ()

 
 
  RSS 2.0  

بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 5245